Mittwoch, 29. September 2010

كارگر تی وی !

بگذریم. جمعه های من كه تا پنج عصر روی تخت، زمین و مبل ِ ناراحت افقی می‌گذرد، از این ساعت به بعد عمودی می‌شود! دوش می‌گیرم، دستی به سر روی خانه می‌كشم و غذای مانده شب قبل را گرم می‌كنم تا وقت تماشای كارگر تی وی همچون یك انجام ِ وظیفه، شكم ِ گرسنه را از سر خود باز كنم. اگر كارگر تی وی نبود هوس می‌كردم تا سپیده صبح فردا بخوابم، یعنی یك بیست و چهار ساعت كامل. دو تا 360 درجه با هنرنمایی عقربه كوچك روی صفحه ساعت!

اما بدبختانه كارگر تی وی خروس بی‌محل این ماههای ماست. مقدس است و نمی‌شود به ساحتش اسائه ادب كرد. باید نشست و خیره شد و همه دقیقه هایش را بلعید. برای من اما همه چیزش ملال آور است، یك اتاق خالی و یك میز گرد لخت. نه گلی، نه گلدانی و نه رومیزی طرح دار ِ شادی. تنها یك لیوان آب برای میهمان . مجری برنامه از همه كسل تر! تیپ زنهای فعال كارگری كه « مرد ِ‌ كم حرف من» می‌پسندد. ساده و بی‌آرایش. البته نه این كه سادگی به نظرم بد باشد. اما این كه معیار سنجش شود میان یك زن فعال كارگری و یك زن عامی دل آزار است. این كه برای پذیرفته شدن در جمع، این الگوی سادگی و بی پیرایگی به تو تحمیل می‌شود. ترجیح می‌دهی همرنگ جماعت خانمهای ساده پوش شوی تا مبادا یكیشان نیاید و خیلی دوستانه سر صحبت را باز نكند كه « عزیزم قبلا كه موهایت را رنگ نكرده بودی خیلی خوشگل تر بودی» !
از مهمانی گرفتن و جلسه برگزار كردن توی خانه ات طفره می‌روی كه یك وقت نشنوی «عزیزم این ظروف كریستال كه توی ویترین چیده ای را سالی یك بار هم استفاده می‌كنی؟». یا در جواب تو كه « این جهیزیه من است و سلیقه مادرم» با چشمهای چهارتا سرزنش شوی كه «مگر تو جهیزیه گرفتی؟». انقلابی بودن هنوز در ذهن خیلی از ما به سادگی است و ریاضت!
خود من همیشه خوشم می‌آمد كه موهایم را رنگ كنم. خانه پدرم اجازه نداشتم. بابایم سر بند انداختن مرا می‌كشت چه رسد به رنگ كردن مو و به قول خودش غلطهای زیادی! بعد از ازدواج نظر كسی را نپرسیدم و رفتم آرایشگاه. موهایم را به رنگی كردم كه همیشه دوست داشتم، اما بیش از دو هفته سنگینی نگاه همسر و جمع را تاب نیاوردم. خودم توی خانه دوباره سیاهشان كردم! چون به من گفتند كه با موهای سیاه خوشگل ترم كه همان معنی از تو بعید است مثل یك زن عامی رفتار كنی را داشت.
یا خاطرم هست كه اوایل آشنایی‌ام با این جمعها، به اصرار یكی از این خانمهای فعال جنبش، خانه اش رفتم. خانه دل بازی داشت در یكی از محله های بالای شهر كه حیات خلوت اش را گلكاری كرده بودند. فقط گفتم چه خانه زیبایی! احساسم را گفتم. خانم تا بعدازظهر سر هر صحبتی، بحث را می‌كشید به خانه و این كه از آن خودش نیست و برادرش كه ساكن آمریكاست اجازه داده اینجا زندگی كند. موقع رفتن هم كه من یك رژ لب از كیف درآوردم و لبهایم را سرخ كردم، به تندی گفت: دیرت نشود؟
همه اینها را در باب انتقاد از كارگر تی وی گفتم. شبكه ملال آوری كه « مرد ِ‌ كم حرف من» حتی نتوانسته همكارهایش را ترغیب به دیدنش كند. كارگرها گفته‌اند كه با دیدن این این دكور و حال و هوای خانم مجری كه به هیچ رو نمی‌خندند، گریه شان می‌گیرد. تصمیم دارم یك رومیزی چهل تكه بدوزم و به همراه یك گلدان كریستال آبی برایشان پست كنم. شاید هم ساتن قرمز خریدم برای تزئین كردن دیوارها !